2017-10-28

پرنده من - فریبا وفی


روزی از روزهای آفتابی و دلنشین پائیزی است. با هیجان و دلی خوش سوار قطار می شوم. راه دور و درازی در پیش دارم و اشتیاق دیدار عزیزانم ، صبرم را کم کرده است. طبق معمول بهترین رفیق من ، یعنی کتاب همراه من است. هم سرم به مطالعه گرم می شود و هم زمان زود می گذرد. پرنده من ، بازش کرده و ورق می زنم. این کتاب در سال 1381 منتشر شده و جایزه سومین دوره هوشنگ گلشیری ، جایزه دومین دوره ادبی یلدا و جایزه ادبی مهرگان را از آن خود کرده است. 
« جمعه یعنی صدای نمکی و سبدی و صدای بلندگوی وانتی که بار هندوانه به شرط چاقودارد. جمعه یعنی صدای بلند تلویزیون و دهن دره های کشدار امیر. جمعه یعنی عوض کردن واشر کهنه شیر و درست کردن سیفون دستشویی. جمعه یعنی عصرهای طولانی و بهانه جویی ها. »
سرانجام به صفحه آخر می رسم .
« آیا من هم پرنده ای دارم؟ ولی مگر ممکن است کسی پرنده ای نداشته باشد. این جعفر عشقی هم که با عینک دودی و کاکل فرفری سر خیابان ایستاده ، پرنده دارد. حالا هم دارد زیر لبی سوت می زند، لابد برای پرنده اش.»
*
سایت قایاقیزی
*

No comments: