خانم من خیلی خانم خوبی است . خیلی از ایشان راضی هستم . فقط حیف که اجازه نمی دهد دومی راهم بگیرم.
با این جلمه زشت ، سخن چندش آور وقبیح ، شوخی مسخره که ورد زبان تعدادی از آقایان است ، آشنا هستید . بعضی از آقایان چه بی پروا مطرح می کنند و اجازه اهانت از همسر می خواهند و او نمی پذیرد .حتمن ته دلتان می گوئید این زن هم ذره بین به دست گرفته و به آقایان گیر داده و ول کن معامله نیست . اؤز گؤزونده تیری گؤرمور ، اؤزگه گؤزونده قیلی سئچیر منظور عیب خودش را نمی بیند و به دیگری عیب می گیرد . اما خودتان با انصاف باشید تیر به این بزرگی در چشم زنان چه می کند ؟ من یکی که از این شوخی متنفرم . راستی می خواهم بپرسم ، اگر روزی زنی چنین شوخی بی مزه ای را به زبان بیاورد چه اتفاقی می افتد ؟ خوب چرا عصبانی می شوید ؟ شوخی است دیگر ، واقعیت که ندارد . همانطور که شما بعضی از آقایان به خودتان حق می دهید که این شوخی را با خانمهایتان بکنید . آنها هم شاید بخواهند چنین حرفی به شما بزنند . اگر کنجکاوید و علاقمند هستید در قبال بیان چنین سخنی از طرف زن چه اتفاقی می افتد ، ماجرای راحله خانم و آقا یوسف را بخوانید و سپس قضاوت کنید .
یکی از شبهای ماه رمضان افطار میهمان خانواده راحله خانم و آقا یوسف بودیم .سفره ای طولانی وسط اتاق پهن کرده بود و غذاهای رنگارنگ به روزه دار گرسنه چشمک می زدند . فرنی و شیر برنج ، شعله زرد و حلوا ، آش و خرما ، پلو و فسنجان ،قورمه سبزی خوشمزه و خوش عطر ، زولبیا و بامیه ، نان روغنی و از همه اینها خوشمزه تر قورابیه تبریز که روی میز پذیرائی داشت عشوه می امد . گوئی به من یاندی قیندی ( دماغ سوخته ) می داد که نمی توانم بخورمش . من هیچوقت از خوردن قورابیه تبریز سیر نمی شوم این شیرینی خوشمزه بیشتر اوقات نقل محافل جشن و عروسی است . وقتی بچه بودم و به مجلسی می رفتیم ، مادرم قبلن توصیه هایش را بین راه و یا در خانه به ما می داد و آخر سر هم مخصوصن به من می سپرد که قورابیه که گرفتند فقط یک دانه بردار . ای بی انصاف سینی پر از قورابیه اگر دو یا سه تا بردارم چی می شود . کم نمی آید که . معمولن در خانه سهم میوه ام را با قورابیه عوض می کردم اما در میهمانی مادرم چنین اجازه ای نمی داد همانقدر که از خوردن قورابیه لذت می بردم همان اندازه هم خوردن خربزه و خیار آزارم می داد . آن زمانها این دو میوه برایم حکم قرص اتوبوس را داشتند . حتمن قرص اتوبوس می دانید که چیست . وقتی به ماکو می رفتیم چون داخل اتوبوس تا رسیدن به مقصد حالت تهوع به من دست می داد . مادرم از بقال سر کوچه قرص اتوبوس می خرید و و در مقابل اکراه من می گقت با قرص را می خوری و یا از ماکو خبری نیست . قربان ماکو بروم به خاطرش قرص که هیچ زهر هم می خورم . وقتی نمی توانستم قرص را قورت دهم ان را داخل یک قاشق غذاخوری له می کرد و به راستی زهر مارمی شد و به خوردم می داد . دیگر طعم تلخ این دارو تا رسیدن به مقصد در دهانم می ماند و بوی بنزین و گازوئیل را احساس نمی کردم .
ربنای خوش شجریان از نزدیک شدن وقت خوردن خبر می داد این صدا و این ندا را بسیار دوست دارم و سالهاست که از شنیدنش لذت می برم . بعد از افطار صحبت و شوخی آقایان گل کرد . راحله خانم سینی بزرگ چائی را روی میز گذاشت و آقا یوسف در حالی که به میهمانان چائی تعارف می کرد برای چندمین بار تکرار کرد که دستت درد نکند راحله خانم . ... این خانم ما خیلی خانم خوبیست ، اما حیف که اجازه نمی دهد یکی دیگر بگیرم و بیاد دم دستش کلفتی بکند . نمیدانم راحله نه عاغیل ائله دی کی ( چه به عقلش رسید که ) یک باره گفت این آقا یوسف ما مرد بسیار خوبی است اما حیف که نمی گذارد یکی دیگر بیاورم و دم دستش نوکریشو بکند . وای چشمتان روز بد نبیند . گوئی قیامت به پا شد . آقا یوسف قندان را برداشته و به طرف راحله پرتاب کرد قندان به سرش نخورد اما به دیوار اصابت کرد و ریز ریز شد و شدت عصبانیت یوسف را نمایان ساخت . خیزی برداشت و به طرفش حمله کرد . موهایش به دستش رسید و دور دستش پیچید زن بیچاره و بی دفاع زیر پنجه های قوی او اسیر شد . چه احساس بدی داشتم . این لحظات تلخ را می شناختم . زن ، این موجود بی دفاع در خانه ای زندگی می کند که هر آن در انتظار چنین لحظاتی است . تازه شکایت نیز به جائی نمی رسد . پدر شوهری پیدا می شود که در مقابل شکایت می گوید : شوهرت است زده که زده حالا نمردی که . خلاصه مردها دخالت کرده و او را سر جایش نشاندند .همینطور که روی صندلی می نشست ناسزا و بد وبیراه می گفت . همه ما جوان بودیم و راستش از آرام کردن او عاجز . یک ریز فحش می داد که زن و این غلطهای زیادی ،زنیکه پرروی بی چشم و رو ، ... فردا طلاقت را کف دستت می گذارم . و راحله که گوئی بورا ببغیشمیشدی .( منظور جانش به لبش رسیده بود . ) جواب می داد که من هم از دستت خسته شده ام ، زود باش کیشی توپوردوغون یالاماز ( منظور مرد زیر حرفش نمی زند ).
در این میان از هر زبانی آوازی بلند می شد . ما می خواستیم این زن و شوهر را ارام کنیم اما با سخنانمان کار را خرابتر می کردیم . من گفتم : برادرمن ، راحله خانم که حرف بدی نزد ببینید توی یکی از مناطق آفریقا زنها به خواستگاری مردها می روند و می توانند در خانه حتی چهار شوهر داشته باشند . آقا شوهر ما صدایم را شنید و گفت : ائوه گئتمییه جاخسان کی ( یک نوع تهدید است یعنی صبر کن به خانه برسیم پدرت را در می آورم .) دوستان آشم پخته بود و اصلن نپرسید به خانه که رسیدم چه شد . جنگ و جدل ادامه داشت و به وقت سحر چیزی نمانده بود . می دانستیم که اگر برویم در این خانه اتفاق ناگوارتر از این خواهد افتاد . از آنها اجازه خواستم که از تلفنشان استفاده کنم و به پدرم زنگ زدم و از او کمک خواستم و او تاکید کرد که آنجا بمانیم تا او خودش را برساند . خیالم راحت شد . اگر او می آمد مشکل را حل می کرد . پدرم پیرمرد هشتاد ساله ای است که دریای محبت و شفقت و از همه مهمتر روشنفکر است . یادم نمی آید حتی یک بار برسرما بچه هایش داد کشیده باشد و یا یک بار هم که شده دست روی ما بلند کند . و هرگز از او نشینده ام که اینگونه شوخی های چندش آور بر زبان براند . شوخ و بذله گوست اما به شخص معین کاری ندارد . بالاخره پدرم آمد و اصل موضوع را از زبان یوسف آقا شنید و سعی کرد او را آرام کند و در مرحله اول راحله را نکوهش کرد تا به اصطلاح خشم آقا یوسف غیرتی فرو کش کند . که خجالت آور است انسان بداند همسرش از کدام شوخی بدش می آید و چه موضوعی موجب ناراحتیش بشود ، آن گاه به همان شوخی ها ادامه بدهد . اؤزونه بیر اینه باتیر ، سورا اؤزگویه چووالدیز ( اول به خودت سوزن فرو کن ، بعد به دیگری جوالدوز ) همه متوجه بودیم که هدف پدرم یوسف است . و یوسف می خواست خودش را تبرئه کند و می گفت : من شوخی کردم نمی دانستم این خانم لیاقت شوخی را ندارد . من که منظور بدی نداشتم می خواستم کمی بخندیم . من از کجا می دانستم که خانم پیش این همه آدم به غیرتم اهانت می کند . و .... جواب او از نظر پدرم ساده بود . شوخی می کردی و می خواستی بخندی چرا به حساب خانمت ؟ کسی که دم از غیرت می زند ، خود موظف به حفظ آن است . وقتی شوخی می کنی باید آماده جواب هم باشی . یوسف قارداش آدیوی قویدون رشید ، جوابیوی ائشید ( منظور حرف بد یا خوبی که می زنی باید منتظر جوابت هم باشی هرچند که تلخ باشد . ) تا جائی که یادم می آید هر وقت این شوخی مسخره را می کردی خانمت ناراحت می شد و این بار اول نبود . وبعد با لبخند گفت : منه باخ اوز آرامیزدا قالسین بو جوابی ائشیتمه ک حقیویدی ( بین خودمان باشد حقت بود این جواب را بشنوی ) پدر خوش سیما و خوش لبخند من نیم ساعت یا بیشتر حرف زد و گوئی آب روی آتش ریخت . دوباره آرامش به دلها بازگشت . اما هنگامی که گفت : حالا که شب از نیمه گذشته است لااقل سحری بیاورید نوش جان کنیم و برای روزه آماده شویم ، صدای موذن از بلندگوی مسجد محله بلند شد و آن روز به میمنت این میهمانی افطار، همه بدون سحری روزه گرفتیم .
با این جلمه زشت ، سخن چندش آور وقبیح ، شوخی مسخره که ورد زبان تعدادی از آقایان است ، آشنا هستید . بعضی از آقایان چه بی پروا مطرح می کنند و اجازه اهانت از همسر می خواهند و او نمی پذیرد .حتمن ته دلتان می گوئید این زن هم ذره بین به دست گرفته و به آقایان گیر داده و ول کن معامله نیست . اؤز گؤزونده تیری گؤرمور ، اؤزگه گؤزونده قیلی سئچیر منظور عیب خودش را نمی بیند و به دیگری عیب می گیرد . اما خودتان با انصاف باشید تیر به این بزرگی در چشم زنان چه می کند ؟ من یکی که از این شوخی متنفرم . راستی می خواهم بپرسم ، اگر روزی زنی چنین شوخی بی مزه ای را به زبان بیاورد چه اتفاقی می افتد ؟ خوب چرا عصبانی می شوید ؟ شوخی است دیگر ، واقعیت که ندارد . همانطور که شما بعضی از آقایان به خودتان حق می دهید که این شوخی را با خانمهایتان بکنید . آنها هم شاید بخواهند چنین حرفی به شما بزنند . اگر کنجکاوید و علاقمند هستید در قبال بیان چنین سخنی از طرف زن چه اتفاقی می افتد ، ماجرای راحله خانم و آقا یوسف را بخوانید و سپس قضاوت کنید .
یکی از شبهای ماه رمضان افطار میهمان خانواده راحله خانم و آقا یوسف بودیم .سفره ای طولانی وسط اتاق پهن کرده بود و غذاهای رنگارنگ به روزه دار گرسنه چشمک می زدند . فرنی و شیر برنج ، شعله زرد و حلوا ، آش و خرما ، پلو و فسنجان ،قورمه سبزی خوشمزه و خوش عطر ، زولبیا و بامیه ، نان روغنی و از همه اینها خوشمزه تر قورابیه تبریز که روی میز پذیرائی داشت عشوه می امد . گوئی به من یاندی قیندی ( دماغ سوخته ) می داد که نمی توانم بخورمش . من هیچوقت از خوردن قورابیه تبریز سیر نمی شوم این شیرینی خوشمزه بیشتر اوقات نقل محافل جشن و عروسی است . وقتی بچه بودم و به مجلسی می رفتیم ، مادرم قبلن توصیه هایش را بین راه و یا در خانه به ما می داد و آخر سر هم مخصوصن به من می سپرد که قورابیه که گرفتند فقط یک دانه بردار . ای بی انصاف سینی پر از قورابیه اگر دو یا سه تا بردارم چی می شود . کم نمی آید که . معمولن در خانه سهم میوه ام را با قورابیه عوض می کردم اما در میهمانی مادرم چنین اجازه ای نمی داد همانقدر که از خوردن قورابیه لذت می بردم همان اندازه هم خوردن خربزه و خیار آزارم می داد . آن زمانها این دو میوه برایم حکم قرص اتوبوس را داشتند . حتمن قرص اتوبوس می دانید که چیست . وقتی به ماکو می رفتیم چون داخل اتوبوس تا رسیدن به مقصد حالت تهوع به من دست می داد . مادرم از بقال سر کوچه قرص اتوبوس می خرید و و در مقابل اکراه من می گقت با قرص را می خوری و یا از ماکو خبری نیست . قربان ماکو بروم به خاطرش قرص که هیچ زهر هم می خورم . وقتی نمی توانستم قرص را قورت دهم ان را داخل یک قاشق غذاخوری له می کرد و به راستی زهر مارمی شد و به خوردم می داد . دیگر طعم تلخ این دارو تا رسیدن به مقصد در دهانم می ماند و بوی بنزین و گازوئیل را احساس نمی کردم .
ربنای خوش شجریان از نزدیک شدن وقت خوردن خبر می داد این صدا و این ندا را بسیار دوست دارم و سالهاست که از شنیدنش لذت می برم . بعد از افطار صحبت و شوخی آقایان گل کرد . راحله خانم سینی بزرگ چائی را روی میز گذاشت و آقا یوسف در حالی که به میهمانان چائی تعارف می کرد برای چندمین بار تکرار کرد که دستت درد نکند راحله خانم . ... این خانم ما خیلی خانم خوبیست ، اما حیف که اجازه نمی دهد یکی دیگر بگیرم و بیاد دم دستش کلفتی بکند . نمیدانم راحله نه عاغیل ائله دی کی ( چه به عقلش رسید که ) یک باره گفت این آقا یوسف ما مرد بسیار خوبی است اما حیف که نمی گذارد یکی دیگر بیاورم و دم دستش نوکریشو بکند . وای چشمتان روز بد نبیند . گوئی قیامت به پا شد . آقا یوسف قندان را برداشته و به طرف راحله پرتاب کرد قندان به سرش نخورد اما به دیوار اصابت کرد و ریز ریز شد و شدت عصبانیت یوسف را نمایان ساخت . خیزی برداشت و به طرفش حمله کرد . موهایش به دستش رسید و دور دستش پیچید زن بیچاره و بی دفاع زیر پنجه های قوی او اسیر شد . چه احساس بدی داشتم . این لحظات تلخ را می شناختم . زن ، این موجود بی دفاع در خانه ای زندگی می کند که هر آن در انتظار چنین لحظاتی است . تازه شکایت نیز به جائی نمی رسد . پدر شوهری پیدا می شود که در مقابل شکایت می گوید : شوهرت است زده که زده حالا نمردی که . خلاصه مردها دخالت کرده و او را سر جایش نشاندند .همینطور که روی صندلی می نشست ناسزا و بد وبیراه می گفت . همه ما جوان بودیم و راستش از آرام کردن او عاجز . یک ریز فحش می داد که زن و این غلطهای زیادی ،زنیکه پرروی بی چشم و رو ، ... فردا طلاقت را کف دستت می گذارم . و راحله که گوئی بورا ببغیشمیشدی .( منظور جانش به لبش رسیده بود . ) جواب می داد که من هم از دستت خسته شده ام ، زود باش کیشی توپوردوغون یالاماز ( منظور مرد زیر حرفش نمی زند ).
در این میان از هر زبانی آوازی بلند می شد . ما می خواستیم این زن و شوهر را ارام کنیم اما با سخنانمان کار را خرابتر می کردیم . من گفتم : برادرمن ، راحله خانم که حرف بدی نزد ببینید توی یکی از مناطق آفریقا زنها به خواستگاری مردها می روند و می توانند در خانه حتی چهار شوهر داشته باشند . آقا شوهر ما صدایم را شنید و گفت : ائوه گئتمییه جاخسان کی ( یک نوع تهدید است یعنی صبر کن به خانه برسیم پدرت را در می آورم .) دوستان آشم پخته بود و اصلن نپرسید به خانه که رسیدم چه شد . جنگ و جدل ادامه داشت و به وقت سحر چیزی نمانده بود . می دانستیم که اگر برویم در این خانه اتفاق ناگوارتر از این خواهد افتاد . از آنها اجازه خواستم که از تلفنشان استفاده کنم و به پدرم زنگ زدم و از او کمک خواستم و او تاکید کرد که آنجا بمانیم تا او خودش را برساند . خیالم راحت شد . اگر او می آمد مشکل را حل می کرد . پدرم پیرمرد هشتاد ساله ای است که دریای محبت و شفقت و از همه مهمتر روشنفکر است . یادم نمی آید حتی یک بار برسرما بچه هایش داد کشیده باشد و یا یک بار هم که شده دست روی ما بلند کند . و هرگز از او نشینده ام که اینگونه شوخی های چندش آور بر زبان براند . شوخ و بذله گوست اما به شخص معین کاری ندارد . بالاخره پدرم آمد و اصل موضوع را از زبان یوسف آقا شنید و سعی کرد او را آرام کند و در مرحله اول راحله را نکوهش کرد تا به اصطلاح خشم آقا یوسف غیرتی فرو کش کند . که خجالت آور است انسان بداند همسرش از کدام شوخی بدش می آید و چه موضوعی موجب ناراحتیش بشود ، آن گاه به همان شوخی ها ادامه بدهد . اؤزونه بیر اینه باتیر ، سورا اؤزگویه چووالدیز ( اول به خودت سوزن فرو کن ، بعد به دیگری جوالدوز ) همه متوجه بودیم که هدف پدرم یوسف است . و یوسف می خواست خودش را تبرئه کند و می گفت : من شوخی کردم نمی دانستم این خانم لیاقت شوخی را ندارد . من که منظور بدی نداشتم می خواستم کمی بخندیم . من از کجا می دانستم که خانم پیش این همه آدم به غیرتم اهانت می کند . و .... جواب او از نظر پدرم ساده بود . شوخی می کردی و می خواستی بخندی چرا به حساب خانمت ؟ کسی که دم از غیرت می زند ، خود موظف به حفظ آن است . وقتی شوخی می کنی باید آماده جواب هم باشی . یوسف قارداش آدیوی قویدون رشید ، جوابیوی ائشید ( منظور حرف بد یا خوبی که می زنی باید منتظر جوابت هم باشی هرچند که تلخ باشد . ) تا جائی که یادم می آید هر وقت این شوخی مسخره را می کردی خانمت ناراحت می شد و این بار اول نبود . وبعد با لبخند گفت : منه باخ اوز آرامیزدا قالسین بو جوابی ائشیتمه ک حقیویدی ( بین خودمان باشد حقت بود این جواب را بشنوی ) پدر خوش سیما و خوش لبخند من نیم ساعت یا بیشتر حرف زد و گوئی آب روی آتش ریخت . دوباره آرامش به دلها بازگشت . اما هنگامی که گفت : حالا که شب از نیمه گذشته است لااقل سحری بیاورید نوش جان کنیم و برای روزه آماده شویم ، صدای موذن از بلندگوی مسجد محله بلند شد و آن روز به میمنت این میهمانی افطار، همه بدون سحری روزه گرفتیم .